اسمان مثل دلم من تنگ است
سلام بچه ها خوبید من که نه زیاد کمی دلم گرفته راستش دیشب خیلی دلم گرفت اما نخواستم چیز ناراحت کننده ای بنویسم
یه نوع دلتنگی خاص دارم شاید نا امیدی شاید ... نمی دونم خلاصه که باعث شده دلم بگیره الان باز سحر خانوم میگه چرا نصفه نوشتی می دونم رسمش اینه که بگم چی شده اما واقعا نمیشه نپرسید درد مشابس خیلی ها درگیرش می شیم و خیلی سخت می تونیم با هاش کنار بیایم بعضی ها زود بعضی ها دیر بسته به این داره که عقل کی بتونه دل رو مجاب کنه خدا کنه دل منم یه روز مقلوب عقلم بشه دیگه از این دل تنگی ها خسته ام
چند وقت دیگه می رم سر کار شاید باعث بشه منم بشم یه ادم مصنوعی که البته فعلا ادم مصنوعی بودن رو ترجیح می دم چه فایده داره همیشه دلت بگیره اما هیچ راهی براش وجود نداشته باشه بگذریم تموم کنم بهتره
یه شعر می زارم که توی درباره خودم هم گذاشتمش اینجا هم میزارمش تا بعد
باد...باران طوفان
اسمان مثل دل من تنگ است
اسمان مثل دل من تنهاست
و تو ای مانده در تنهایی
تو فقط خود را باش
یک نفر توی سکوت شب شهر
دارد از حسرت نان می میرد
سهم من هم این است
بنشینم تنها
و در ایینه شب گریه کنم